تاريخ: یک شنبه 30 فروردين 1394
ساعت: 14:13مگر بالاتر از سیاهی هم رنگ هست!!!!
سیاه پوشت شدم امپراطورمممممم
نظرات شما عزیزان:
روزی مست میگذشتم از ویرانه ای ...
چشم مستم خیره شد بر خانه ای...
نرم نرمک پیش رفتم تا جلوی پنجره...
ناگهان دیدم وای !!! چه صحنه ی دیوانه ای...
پدری کورو فلج افتاده کنج خانه ای...
مادری مات و پریشان همچو پروانه ای...
کودکی از سوز سرما میزند دندان به هم...
دخترک در حال عشق بازی با بیگانه ای...
از ان پس سوگند خوردم مست نروم سوی هر خانه ای...
تا نبینم دختری عفت فروشد بهره نان خانه ای ...
با تشکر ★☪..mohammad..★☪
پاسخ:مطلبتون زیبا بود مرسی از اینکه به وبم اومدید بازم به ما سر بزنید
دچار غمگینی مزمن شده ام....
بی هیچ اشکی...
بی هیچ بغضی....
فقط ی نگاه خیره...
فقط ی سکوت لعنتی...!
من اون بچه پروییم ک روش کم نمیشه...!
ولی الان بد جور درگیر زندگیشِه... ،!!!
پاسخ:مطلبتون زیبا بود مرسی از اینکه به وبم اومدید بازم به ما سر بزنید
بی هیچ اشکی...
بی هیچ بغضی....
فقط ی نگاه خیره...
فقط ی سکوت لعنتی...!
من اون بچه پروییم ک روش کم نمیشه...!
ولی الان بد جور درگیر زندگیشِه... ،!!!
پاسخ:مطلبتون زیبا بود مرسی از اینکه به وبم اومدید بازم به ما سر بزنید